دستــِـ خـودش نیستــ ؛
بــا صـدای آرام صـحـبـتــ میکند . . .
عـشـوه هـایـش بـیـشـتــر میشود . . .
حـسـادت زنــانــه میکند . . .
چـون نمیخواهد کـسی حـتـی بـــه عـشـقـش نـگاه کـنـد،
هـمـیـشــه میگویـــد :تــــو مــال مــن هـسـتـی !
دوستــ دارد عشقش، از پشتــ دستانش را دور بـدنـش حـلـقـه کند، گـردنش را بـبوسـد . .
چشمانش خــُـمـار میشود.
به آرامی گـوشـه ی لـبـش را گـــاز میگیرد . . .
صدایش میلرزد، زیر لب میگوید دوستـتــ دارم !
زن میداند کــه وجودش با عشق کامل تر میشود . . .
و
بــا بــوســـه ای عاشقانــه بــه اوج آرامــش میرسد . . .
ای کاش مردان میفهمیدند زن یعنی شیشه و آبی زلال ....
مرسی