زندگی
یاد توست
آرامش
نسیمی است که در اطرافت می وزد
خوشبختی
یک فضای چند وجب در چند وجب
بین بازوانت
جایی حوالی آغوش گرم تو ...
"دوباره بازی روزگار
دوباره عشق بازی
دوباره من
دوباره تو
دوباره ما...
دوباره ما کنار هم
در آغوش هم
سرشار از خواستن هم
دوباره لحظه های عاشقی
دوباره شعر
خواندیم و مست شدیم
دوباره مرزها شکسته شد
دوباره ما به هم رسیدیم
کنار هم ماندیم و به خواب رفتیم
دوباره قلبهایمان به هم گره خورد
دوباره دستانمان یکدیگر را لمس کرد
شاد شدیم و از ته دل خندیدیم
دوباره اوج
و منهمچون پرنده ای سبکبال
در آغوش تو بال گشودم
و به آسمانها رسیدم
کاش هیچگاه پایان نمی گرفت
لحظه ی آتیشن پرواز
و حس لطیف خواستنت
و من
مغرور از داشتن تو
بی هراس دنیای بیرون
به لحظات شیرینم می اندیشم..."
هوای ناپایدار
رعد و برق
باران
ظرف شاید 30 الی 45 ثانیه از سی هزار پایی تا 15 هزار پایی
سقوط آزاد
.
.
.
اطرافیانم به کلمات عربی پناه برده اند
من اما یک اسم سه حرفی را مدام تکرار می کنم
.
ممکن است اینجا باشد
لحظه عبور به دنیای موازی
.
نه نمی ترسیدم
فقط یک حس تاسف عمیق
کاش یک دفعه دیگر تو را می دیدم
به چشمهای زیبایت خیره می شدم
و می گفتم
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
می دانم که میدانی...
خسته تر از آنم که بنویسم
خسته تر از آنکه داد بزنم
گریه کنم
فقط دراز کشیده ام
و نام تو را مدام تکرار می کنم
با ی مالکیت ...
با چشم هایم ورق می زنم
تابلوها
دفتر ها
روزها
تقویم رومیزی
برد فرودگاه
مانیتور
چرا
چرا راهها به سمت تو نیست
چرا آنهایی که از پله های هواپیما پیاده می شوند تو نیستند
چرا امروز روزآمدن به سمت تونیست
چقدر باید ساکم را ببندم
و نرفته باز کنم
چقدر ...
سهم "مــــــــن" از "تــــــــو "
بوس و کنار نیست ، ذوق نیست ، اشتیاق نیست ...!!!
هـــــمان ...
دلتــــنگی ِ بـی پایانی ست
که روزها دیوانه ام میکند ،
شب ها شاعر .....!!!
گــرچه ،...
من شــعر نمی گویم !
آنــــچه می خـــوانی ،
شکوه هایی ست که تاب را از دلــــم ربوده است ..!!
پینوشت :
می شود با تو از همه رد شد
از برای تو با همه بد شد
می توان با تو از فراز گذشت
با بلندای اوج هم قد شد
وچه ساده است زیر جذر تو
ناگهان یک هزارم صد شد
می توان با تو ارتفاع گرفت
به اناالحق رسید و مرتد شد"
پرنده کوچک من
پرنده دلشکسته من
قلبت طنین طپش های قلب عقاب است
اما بالهای کوچکت زخمی و ناتوان
.
.
مرهم نوازش دستانی گرم
صدایی دلنشین
خنده هایی که مانند تبر
ریشه هر چه اندوه را می زند
.
.
چشمانی مانند دو تیله درخشان
نگاهی نافذ و پر قدرت
منطقی مجاب کننده
ظرافتی هوش ربا
.
.
آه
چقدر دستهایم سرد است
چقدر حوصله ات تنگ
چقدر تقدیر بیرحم
آه
چقدر قفسهایمان دور است...
پینوشت : نرفت از یاد من عشق
سفر عاشقترم کرد
حس درختی را دارم
که زیر ریشه اش
کبریت کشیده اند
دود چشمهایم را تار کرده
فکرم درست کار نمی کند
فقط
دستم را
نا امیدانه به سمتت دراز کرده ام
تو که نگاه کنی
بقیه چیزها مهم نیست
کاش باد خاکسترم را به سمت تو بیاورد...
دراز کشیده بودم و به حرفهای تو فکر می کردم
شاید دوباره فرصت دیدار نباشد
بلند شدم
گفتم : باید بروم به روح چنگیز قسم!
چرا فکر کردم تو هم باید بیایی
چرا فکر کردم صندلی کنار من مال توست؟
کجای این کابوس همراهم بوده ای؟
.
.
زمانی شروع کردم به نوشتن
بردگی در عصر جدید
مقاله با نام عصر بردگی
مانند بسیاری از دستنوشته ها آنهارا سوزانده ام
دلم می خواهد دوباره شروع کنم
شاید تمام آنها یک سیاه مشق بوده
برای یک کار نهایی
شاید هرگز آن را ننوشتم
یاد جلال افتادم که گفته بود : از هدایت بعد از نوشتن بوف کور تفاله ای بیشتر باقی نمانده بود!
من این را تحسین می دانم و حسادت جلال را حس می کنم
.
.
حالا پاسخ تمام سوالات فلسفی را در چشمان تو یافته ام
گاهی تمام ایمان آدم دو تیله درخشان می شود...
پینوشت : تو ها متفاوتند...
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
My wish
دلم
یک مـزرعــه مـیخـواهـد
یک تـو
یک من
و گندم زاری طلایـی رنگ
کـه هــوایـش آکنده بـا عطر نفـس هـای تـو بـاشد...
Breath
شایــد تـــــــــو
هیاهـوی قلبـم بـاشـی !
شنیـده نمـی شوی
امـا مـــــن، تـو را نـفس مـی کشم...
Your Name
وقتی کسی تو را
عاشقانـــــــه
دوست دارد
شیوه ی بیــان اســم تـو
در صدای او متفاوت است
و تــــو
می دانی
که نامت
در لبهـای او ایمن است . . .
you
قوانین علم را به هم زده ای!
نبودنت وزن دارد !
تهی ... اما .. سنگین!!!
Me
دلم ...
تنم ...
روحم ...
فکرم ...
تک تک سلول های بدنم ...
به بودنت کنارم محتاجه !
توی همان اتاق
کنار من نشسته ای
و دنیا را با من قسمت می کنی.
دریا در چشمهات
خورشید گوشه پیشانیت
من غروب را می نگرم.
و دلتنگم.
آه می کشم
تو می خندی,
به شانه ام می زنی که دیوانه ام.
دیوانه ام!
دیوانه همان خانه آجری
که تو کنار من نشسته ای
و دنیا را با من قسمت می کنی
دنیا را با من قدم می زنی
با من قدم می زنی
در کوچه های تاریک شهر.
و من, غمی نشسته در دلم
که با خنده تو طعم شراب می گیرد
غمی نشسته در دلم
که با دستان تو گرم می شود
آرام می گیرد.
من کودکی می شوم
که گوشه لباست را رها نمی کنم
مبادا باد تو را از من بگیرد.
برگهای پاییزی به باد می روند.
تو می خندی.
عابری از کنارمان می گذرد.
تا انتهای خیابان چیزی نمانده است!
و من, غمی نشسته در دلم ...
پینوشت : روزگاریست که سودای توام دین من است
غم اینکار نشاط دل غمگین من است
هنوز هم وقتی باران می آید
تنم را به قطرات باران می سپارم
می گویند باران رساناست
شاید دستهای من را هم به دستهای تو برساند...
پینوشت : اینجا بجز دوری تو
چیزی به من نزدیک نیست
"هر روز تکراریست
صبح هم ماجرای ساده ایست
گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند"
پینوشت : عاشق حروف الفبا شده ام ، حرف م که به انتهای اسمم اضافه می شود و مرا مال تو می کند
"جزر ومدهای زیادی آمده اند ورفته اند
موج درموج
امانمیدانم چرا
هنوزهم برتن خیس ساحل
نام تورامیبینم....!!!!"
"دوئل خـطـرناکی است مـیان من و تـو.
چشمان ِ وحـشی ات
رحم سـرشان نـمی شود،
و چشمـان ِ من
که کشـته مـرده ات شده انـد و
فـکر انتـقام دارنـد!
کوچکـترین تـحرکی کـه پـلکت کـرد
بـا لبـخند مـن پـاسـخ داده شد
و چـه بی رحمانـه
سوراخ سوراخـم کردی!!!
یک خـشاب ناز و کرشمه شلیـک کـردی و
منتـظر چـه هـستی ؟؟
دل ِ سوراخ کـه دیـدن نـدارد،
زود بغـلم کن
که بـدجـور خونـریـزی دارم!
ایـن گـونه وحـشیـانه بـودن
چـه طبـیعـتی دارد...!"
پینوشت : از چشم خود بپرس که ما را که می کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست