عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

عشق پنهان من

با تو قلبم تند می زند ، با من بمان ...

Memoirs

روبرویش ایستاده بود


به چشمهای زیبایش نگاه می کرد


چشمهایی که از اشک پوشیده شده بود


به روشنی می دانست مقابل نیمه دیگر خود ایستاده است


حاضر بود برای آن چشم ها


برای آن وجود نازنین


بمیرد


با خود اندیشید


چه باید کرد ؟


حالا که اینقدر دوریم


برایش مهم نبود چه بر سر خودش می آمد


اما رنج او برایش سخت بود


چه باید کرد


دستهایش را گرفت


غصه نخور ماه من


دوریم اما همدیگر را داریم


تو هستی


من هستم


ما عاشق همیم


غصه نخوری نفسم


همانی می شوم که تو می خواهی


اشک هایشان سرازیر شد


صدای زنگ در فضا پیچید


اینجا هم زمان متوقف نخواهد شد


چه میکنی آقا ؟...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد