داغ دلم به گریه سبکتر نمی شود
این تنگ جامه ایست که در بر نمی شود
وقتی هوای پنجره بسته است بر دلم
این بغض های یخ زده پرپر نمی شود
خواهم به اشک چشم بشویم غم دلم
نابرده رنج گنج میسر نمی شود
مهر سکوت تا به ابد بر لبم زدند
می سوزم و غم فراق تو کمتر نمی شود
اینجا هوا همیشه عذاب آور و بد است
انقدر بد شدست که بدتر نمی شود
در جویهای شهر کینه روان است و مردمش
جز وقت جشن با تو برادر نمی شود
فرهاد غرق خون تو بیا کز زمان تو
آن عشق های پاک مکرر نمی شود
سوسوی یک ستاره تنها و محو ومات
تصویر چشم توست که مصور نمی شود
خواهم تو را به خون دلم مست می ، کنم
ترسم بگویی ام که نه ، دیگر نمی شود
زاهدان 92/8/2