در سالن ترانزیت فرودگاهم
مردم می آیند و می روند
صدای غرش نشستن هواپیماها
صدای بلندگو در فضا می پیچد
" پرواز .... به .... هم اکنون به زمین نشست "
قلبم دیوانه وار می زند
از خودم می پرسم ؟
با همین پرواز به سمتش خواهم رفت ؟
لحظالت انتظار کند و طولانی
به روشنی صدای قلبم را می شنوم
انگشتهایم را مدام فشار می دهم
خدایاااااااااا
چقدر دیگه می بینمش ؟
صدایی مرا از جا می کند
مسافران ... جهت سوار شدن به خروجی شماره 1 مراجعه کنند
هواپیما روی شهرتو که می رسد
دیگر آشکارا دستانم می لرزد
قلبم در حال انفجار است
وااای خدایا
دارد دور شهر دور می زند
از همان بالا حدود تقریبی خانه ات را پیدا می کنم
تو آنجایی
عزیز دل من آنجاست
عشق ابدی من
نور دیده ام
نفسم
تا هواپیما به زمین بنشیند صد بار مرده ام و زنده شده ام
گوشی ام را روشن می کنم
پیامت می رسد
" عزیزم به شهر من خوش آمدی "
وااای اشک های بی حوصله
امان بدهید وسایلم را بردارم ...